کهگیلویه و بویراحمد گرچه به لحاظ برخورداری از منابع غنی نفت و گاز، آب، منابع طبیعی و سایر حوزه ها یکی از استان های غنی کشور به شمار می رود اما با این وجود به دلیل عمق محرومیت ها و بی توجهی هایی که در حق این استان اعمال شده همچنان فقر و تنگدستی مردم پای برجا مانده است.
رکود، تورم ، بیکاری، پرجمعیتی خانواده ها، نبود منابع مالی پایدار و صدها مشکل در کهگیلویه و بویراحمد باعث شده است تا علیرغم گذشت 37 سال از پیروزی انقلاب اسلامی و خدمات نظام جمهوری اسلامی به این مرز و بوم هم اینک نیز فقر گسترده در مناطق دور افتاده به خوبی موج بزند و امتداد این موج در شهرهای استان نمایان شود.
در دو روز گذشته با گذری کوتاه در شهر یاسوج مرکز کهگیلویه و بویراحمد و حضور در چند مغازه صحنه هایی را مشاهده کردم که با دیدن آنها دیگر به عنوان یک مسلمان و شیعه حرفی برای گفتن نداشتم.
اپیزود نخست
ساعت حوالی 15 عصر از شدت گرما به یک مغازه بستی و فالوده فروشی در میدان هفتم تیر یاسوج و بالاتر از پایانه مسافربری اکبر آباد وارد می شوم و از صاحب مغازه سفارش مقداری فالوده می دهم و پس از آن بر روی صندلی می نشینم تا آماده شود، در این حین زن جوانی وارد مغازه شد و از مغازه دار مقداری پول و بستنی مجانی درخواست کرد اما از مغازه دار پاسخی مبنی بر رضایت دریافت نکرد.
از سر دلسوزی و دیدن این صحنه چند کلامی با مغازه دار به گفت و گو می نشینم و از وی درمورد کسب و کار و بانوانی که اینگونه به مغازه مراجعه می کنند پرسیدم که در جواب گفت: روزانه زنان جوان بسیاری درخواست کمک مالی می کنند و به دلیل اینکه مغازه متعلق به من نیست نمی توانم به همه انها کمک کنم.
این جوان یاسوجی می افزاید: فقر و تنگدستی مردم در شهر یاسوج باعث شده است تا این روزها زنان از روستاها و حتی خود شهر به تکدی گری روی بیاورند و برای تامین مایحتاج زندگی خود و خانواده هایشان آبروی خود را برای مبلغی ناچیز به گرو بگذارند.
هنوز صحبت هایم با صاحب مغازه تمام نشده است که زن جوان دیگری از راه میرسد و با بیان اینکه فرزند فلجی دارم از صاحب مغازه تقاضای کمک می کند ، و مغازه دار که گویا دیگر این صحنه ها برایش تکراری شده است رو به زن جوان می گوید: شرمنده پولی ندارم.
اپیزود دوم
ساعت 17 عصر از خانه به سمت مرکز شهر یاسوج خارج می شوم و پس از گشت و گذاری در شهر به مغازه ای که از قبل می شناختم وارد می شوم و پس از قیمت گرفتن از چند کالا و وضعیت بازار قصد خداحافظی با صاحب مغازه را دارم که این بار نیز زن جوانی که حدود 37 تا 38 سال سن دارد وارد مغازه می شود و با بیان اینکه از یکی از روستاها آمده است و کرایه ای برای برگشت ندارد رو به سوی من و مغازه دار تقاضای کمک مالی می کند.
صاحب مغازه که گویا پیش از این نیز چندین زن جوان دیگر برای کمک به او مراجعه کرده اند دست دست می کند و از کمک کردن به زن جوان طفره می رود و به نوعی تمایلی برای کمک به وی را ندارد و من نیز از سر دلسوزی مبلغی را از جیبم در می آورم و به زن جوان می دهم و او نیز دعایی برایم می کند و می رود.
پس از لحظه ای مغازه دار نیز که از دیدن زنان جوان و تکدی گری آنها در یاسوج به شدت ناراحت است می گوید : نمی دانم چه اتفاقی در کشور و استان کهگیلویه و بویراحمد افتاده است که این چنین زنان جوان نیز برای تامین معیشت خود به خیابان ها روی آورده اند و دست خود را جلوی هر محرم و نامحرمی دراز می کنند.
اپیزود سوم
به مغازه ای دیگر حوالی میدان مطهری برای خرید وارد می شوم و به صاحب مغازه درخواست کالایی را می دهم اندکی بعد زن جوانی از راه میرسد و باز هم روز از نو و روزی از نو. اما این بار خودم را قانع کردم تا از این زن جوان که به مغازه مراجعه کرده و از مشتریان و صاحب مغازه طلب کمک مالی می کند دلیل کارش را جویا شوم که درپاسخ من این چنین می گوید: خانواده ای هشت نفره هستیم که در یکی از روستاهای حومه شهر یاسوج زندگی می کنیم.
این زن جوان می افزاید: شوهرم کارگر است و چندتا از فرزندانم نیز با مدرک لیسانس و فوق لیسانس در خانه بیکار نشسته اند و به جاهای مختلفی نیز برای کار مراجعه کرده اند ما دریغ از کار و شغل.
زن جوان که در لابه لای حرف هایش نیز گوشه چشمی به مشتریانی که وارد مغازه می شوند دارد تا از انها نیز درخواست کمک مالی کند ادامه می دهد: هزینه های زندگی در این خانواده شلوغ به حدی بالاست که شوهرم با پول کارگری که این روزها نیز به زحمت در یاسوج پیدا می شود نمی تواند زندگی را بچرخاند و مجبور شده ام از این طریق کمک خرجی برای زندگی ام باشم.
از زن جوان می پرسم چرا به مسئولان برای حل مشکلات خود مراجعه نمی کنید و او نیز در پاسخ می گوید: چندین بار به مسئولان برای پیدا کردن شغل برای فرزندانم مراجعه کرده ام اما جواب درستی دریافت نکرده ام و خودم نیز تجربه و سواد زیادی ندارم.
به عنوان سوال آخر از زن جوان می پرسم چه درخواستی از مسئولان کشور و استان کهگیلویه و بویراحمد دارید که در جوابم می گوید: از مسئولان عاجرانه می خواهم که به وضعیت فقر و بدبختی مردم توجه کنند و نگذارند زنان جوان این استان آبروی خود را برای مبلغی ناچیز در این شهر و استان به حراج بگذارند و فکری هم به حال جوانان بیکار استان بکنند.
از مغازه دار خداحافظی کردم و در مسیر با خودم کلنجار می رفتم تا این موضوع برایم حلاجی شود که آیا تمام این زنان جوانی که به تکدی گری در شهر یاسوج روی آورده اند واقعا وضعیت زندگی آنها بحرانی است.
و از طرفی این بیت شعر صائب تبریزی که" دست نیاز چو پیش کسان کنی دراز پل بسته ای که بگذزی ز آبروی خویش " را در ذهن خود تداعی می کردم و با خود می گفتم دلیل ندارد کسی بیهوده آبروی خود را پیش هر کس و ناکسی بگذارد و درخواست چیزی کند.
و من به عنوان یک شهروند کاری که از دستم بر نمی آمد تا کاری برای فقر و تنگدستی مردم استان انجام دهم تنها از این طریق به بیان بخشی از معضلاتی که این روزها در استان کهگیلویه و بویراحمد و شهر یاسوج گریبانگیر مردم شده است بسنده کردم تا شاید کسی به فکر فرو رود و چاره ای بیندیشد.
گزارش: ابراهیم عزیزی
انتهای پیام/